دلارام معصومیان



روزهای آخر مهد کودک.برای دبستان آماده شده ای.

و اصرار داری که هفت ساله ای

به تو می بالیم و از خداوند آرامش و ایمان و پیشرفت تو را می خواهیم.

دیروز از دیدن خورشیدی که بین کوه ها کشیده بودی ذوق مرگ شدم و گفتی از برنامه نقاشی نقاشی یاد گرفته ای. چند وقت قبل هم از روی زیر نویس کیپی که دیده بودی, چند خط شعر برایم نوشته بودی.من به قربان انگشتهای زیبای تو.

منم و پدرت با آرزوهای خوب برای تو. با دعا و خیرخواهی برای لحظه لحظه هایت .

که خوب باشی.

که خوب بفهمی.

که راه راست بروی.

که پاک بمانی.


دبستان فضه با کادر متخصص, متعهد و دلسوزش میزبان اولین سال تحصیلی توست و من و پدرت ازین بابت خرسندیم. خدارا شکر که دغدغه آموزش و پرورش در این مدرسه و کادر زحمتکش آن هست. 

تو این روزها با انرژی هستی و لبخندت وقتی از پله های دبستان پایین می آیی برایم خیلی شیرین است. دختر مهربان من، زیبایی ها همین روزها هستند. که دست در دست هم با اتوبوس دلخواه تو به خانه بر میگردیم. خوش ها همین حرف ها و تجربه های ساده ما در کنارهم است. لذت همین " میخواهم همیشه پیش هم باشم" هاست.

راستی چند روز قبل باهم دفتر خاطراتی که برایت می نوشتم را باهم خواندیم و چقدر کیف کردی که از نوزادی ات نوشته بودم. از اولین قدم هایت. از اولین دندانت. از اولین ها همیشه خوشت می آید.

شادی و سعادت و پاک طینتی را برایت میخواهم.


اولینش توی دستت افتاد. بعد رفت زیر بالش و فرشته مهربان یک ذره بین گذاشت کنارش. حسابی خوشحال شدی عزیز دلم.

کودکی های شیرینت گاهی مخلوط با بزرگسالی می شود و دلبر تر از هر روز می شوی.

دومی را بابایی از لثه ات جدا کرد و ناراحت شدی.

سومی وقتی افتاد مهمان عزیز بودی.

چهارمی درد داشت و خونریزی کرد خودم برداشتمش. دل نداشتم اما ناچار بودم عزیزم.

پنجمی جالب تر بود:-)

بعد از نماز پریدی توی بغلم و زود برگشتی و گفتی آخ دندوونم افتاد! کلی دنبال دندان جان گشتم تا بالاخره  لابلای لباس هایم پیدایش کردم.

حالا شدی دلی بی دندون ما

که رفت سر قندون ما

:-)

چه خوب است که هستی, عشق مامان heart


ذوق و شوق تو برای یلدا معرکه بود.

حوصله و هنر تو برای تدارکات عالی بود.

اگر اینهمه انرژی مثبت و ذوق نبود من هرگز به فکر تدارکات ویژه برای یلدا نبودم. روز قبل با خودم فکر میکردم در این یلدا خیلی زودتر خواهیم خوابید, دورهم به صرف چای و بیسکوییت کافی است و برای ما که شب گذشته مهمان باباحسین و مامان نصرت بودیم و یلدای زودهنگام داشتیم نیازی به جدی گرفتن این شب نیست.

اما.

تو زحمت ایده و خرید و تدارک و چیدمان را کشیدی و خیلی مشتاقانه و سازنده همه کارها را پیش بردی. خاله چکامه و عمو وحید هم مهمانمان شدند و خلاصه شب خوبی رقم خورد. به لطف تو و دل زلال شادی پسندت. 

حضرت حافظ با این مطلع قرن ها پیش غزلی گفته تا به تاریخ 1401/09/30 قرعه فالش بنام تو بیفتد

دلا رَفیقِ سفر، بختِ نیکخواهت بس ** نسیمِ روضهٔ شیراز، پیکِ راهت بس

دگر ز منزلِ جانان سفر مَکُن درویش ** که سِیرِ معنوی و کُنجِ خانقاهت بس

و .


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها